محله آخونی .... آخینی محله پدری و ریشه های زندگی ام
| ||
|
دوستی تعریف می کرد : سوار تاکسی بین شهری شده بودم . مسیرم تهران بود . اصلا با راننده در باره مقدار کرایه صحبتی نکرده بودم و از بابت پول هم نگران نبودم . اواسط راه که بیابان بود ، دست کردم جیپ سمت راست شلوارم ، اما پولی در آن نبود . جیپ سمت چپ ، اما در آنجا هم پولی نبود . جیب پیراهنم ... جیب های کاپشن پشمی ام .... ، اما در هیچکدام پولی پیدا نکردم . یادم افتاد که کاپشن چرمی ام که روغنی و کثیف شده بود را که در خانه عوض کرده بودم کیف پولم تماما در آن کاپشن مانده بود . با کمی تردید و دودلی رو به راننده کرده و گفتم : آقای راننده ببخشید ،شما اگه روزی شخصی را سوار کردید و در بین راه آن شخص اظهار بکند که پولی همراه ندارد ، شما چکار می کنید ؟ راننده گفت : به قیافه اش نگاه می کنم . گفتم : الان فرض کن که همان شخص من باشم که این اتفاق براش افتاده باشد . راننده یک دفعه کمی از سرعت ماشین را کم کرده و در آیینه نگاهی عمیق به من انداخت و گفت : آدم بدی به نظر نمی رسی ..... می رسونمت ..... خدا کریمه ...... --------------------------------------- خدایا .... پروردگارا ..... من مسیر زندگی ام را با یاد تو طی کرده ام ، به خیال اینکه توشه ای در بر دارم اما الان هرچی نگاه می کنم می بینم که دستم خالی خالیه ..... فقط یک آه و افسوس و یک عمر مفت از دست رفته برام باقی مانده ..... خدایا .... ما رو می رسونی ؟؟؟ ااا .... یا همین جا وسط این بیابون سردرگمی پیاده مون می کنی ؟؟؟ ااا موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |